وب کاغذی

که با این در اگر در بند در باشد، درماند

وب کاغذی

که با این در اگر در بند در باشد، درماند

وب کاغذی

وب کاغذی منشوری است از برگرفته های ما از آنچه دیدیم و شنیدیم و خواندیم...

هم تازه رویم هم خجل،
..................... هم شادمان هم تنگدل

کز عهده بیرون آمدن
..................... نتوانم این انعام را

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

کتاب با مخاطب های آشنا

چهارشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۹ ق.ظ

این کتاب شاید یکی از کتاب های متفاوت دکتر به بیانی باشد، شاید هم از نظر شما کتابی معمولی به نظر برسد، اما صحبت ها و نامه های دکتر شاید به گونه ای مرهمی باشد برای همدردان این مرد، نامه هایی که به همسر و پدر بزرگوارشان نوشته است در این کتاب موجود است.

با مخاطب های آشنا


در آخر این کتاب قسمتی وجود دارد که دکتر به بیان دو شخصیت حسن و محبوبه میپردازد، تنها حرفی که میتوان در این باره زد، اینست که شما را دعوت به خواندن این کتاب زیبا نمایم. قسمتی از این کتاب را با هم میخوانیم :

آندره ژید به ما آموخته است.درسهایی گرانبها، اما احمقانه خواهد بود اگر، پیش از آنکه سالهایی را در میانه شمس و مولانا نشسته باشیم پای صحبت ژید و ناتانائیل بشینیم. در این صورت ابلهی چون ناتانائیل خواهیم شد.
در کتابخانه ات را ببند، مثنوی را روی هم نه، هزارها فیش تحقیق و یادداشت و استنساخهایترا در جعبه بگذار  درش را قفل کن،از فراز عرش مولوی و قله استغنای بودائی و عالم مثل افلاطونی فرود آی، معبد عیسی مسیح را ترک کن، از پشت میز تحقیق و کرسی تدریس بیرون آی، جامه هایت را بریز، عریان شو، تنت را به خورشید داغ طبیعت بسپار،فکر مکن، فقط حس کن،لمس کن،بکوش تا با وجودت بفهمی، با پوستت درک کنی، تمامی خودت را به احساس بسپار، بگذار تا او تا هرکجا که میخواهد ببردت، در کارش دخالت مکن، تصمیم مگیر،نتیجه گیری مکن، بیاد نیار،در حرف زدن کاری کن که کلمات از مغزت بیرون نیایند، در زیر پوستت ، مغز استخوانت، خونت، تپش دلت ساخته شوند و بیرون ریزند، خود را در "حس کردن محض" رها کن، کشتی مران، قایق سواری مکن، شنا مکن، تنت را به آب ده تا امواج ببرندت، بر روی ماسه های مرطوب بیفت، رها شده و خود را به خاک سپرده،بگذار تا دوستت، آنقدر بر تنت ماسه بریزد تا پنهان شوی، تا چانه در ماسه فرو بردت، تو را مثل یک درخت، در زمین غرس کند،تا دوباره بروئی،اگر یک عمر فلسفیدن و علمیدن و منطقیدن و خیالیدن و لفظیدن ریشه جانت را نخشکانده باشد، فکر و خیال و کلام، از درون تو را نپوسانده باشد،اگر یک ریشه زنده، یک ذره جوهر حیات و یک قطره شیره زندگی در تومانده باشد، جوانه میزنی، میرویی، رشد و نمو میکنی، به برگ و بار مینشینی وسایه و ثمر میدهی.باغبانت مهربان و ماهر است. هوشایر و صبور است. او برکت خاک است و مهر زمین و مهربانی بهار و نوازش باران و عشق  آفتاب. ناز انگشتای بارون او باغت میکنه، میون جنگلا طاقت میکنه.
همچون خرگوشهای شاد و شلوغی که روی دم کوچک خود می نشینند و شبنم های سرد برگهای جوان شبدر ها را مینوشد، دکارت را فراموش کن، به کانت ابدا میندیش، شوپنهاور، این پیر سرفه ای بدبین تلخ اندیش را که خود را با زهر اندیشه های تاریکش مسلول کرد، از خود بران، دفتر یادداشت های علمی و تقویم یادداشتهای روزانه ات را جایی گم کن، همچون کودک سالمی که وجودش لبریز نشاط وجوششو لذت است، چشمهایت را برروی هم نه و با تمام قدرت، دندانهایت را بر اناری پر شهد بفشر، نترس بگذارسرو صورتت، دستها و لباسهایت همه خیس شوند، ساعتها در زیر باران، بی چتر و کلاه بایست، با چشم بسته، نگاهایت را از دورن فقط به پوست تنت بدوز، تماشاگر خویش باش، و فقط ببین که چه چیز حس میکنی.
اگر اندیشه ها به بن بستت کشانده اند و دلت هم خالی است، علاج تو همین نسخه آندره ژید است، اما اگر دلت کسی را دارد، اگر استعداد آنرا دارد که تا بی نهایت دوست بدارد که به آموزش هیچ کسی نیاز نداری. که به گفته ی علی بزرگ:
درد تو در توست و نمیدانی، دوای تو در تو است و نمی بینی


پ ن : برگرفته شده از کتاب با مخاطب های آشنا - دکتر علی شریعتی



نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی