وب کاغذی

که با این در اگر در بند در باشد، درماند

وب کاغذی

که با این در اگر در بند در باشد، درماند

وب کاغذی

وب کاغذی منشوری است از برگرفته های ما از آنچه دیدیم و شنیدیم و خواندیم...

هم تازه رویم هم خجل،
..................... هم شادمان هم تنگدل

کز عهده بیرون آمدن
..................... نتوانم این انعام را

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

کتاب فلسفه نیایش

چهارشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۵۹ ق.ظ

به اعتقاد بعضی شاید یکی از کتب مذهبی باشد که فلسفه عمیقی پشت آن نهفته است، فلسفه ای که به یک عمل مشترک میان تمام ادیان به چشمی ریزبینانه نظر افکنده است، نیایش.

شاید بد نباشد قبل از مطالعه این کتاب، کتاب نیایش الکسیس کارل را نیز مطالعه کرد، اما مطالعه این کتاب خود راوی تمام آنچه یک جستجوگر نیازمند است می باشد. چرایی و چگونگی نیایش در مکاتب مختلف و بویژه اسلام را از  دید نویی با دقت بررسی کرده و در آخر نیایشی متفاوت از هر متنی ، و شاید بهترین ترجمه از نیایش های موجود را برای خواننده ارزانی دارد.

فلسفه نیایش دکتر علی شریعتی

فلسفه ها و تحلیل های موجود در اول کتاب بسیار زیباست و ارزش مطالعه چند باره را دارد.

در ادامه شما را به خواندن قسمتی از این کتاب دعوت مینمایم. دو قسمتی که در ادامه مشاهده خواهید کرد، بخشی از خود کتاب و بخشی از سخنرانی دکتر برداشت شده است. امیدوارم مورد استفاده قرار گیرد:

واقعیت گریزی "ایده آلیسم"
در برابر آن، به طور مطلق و بطور جامع، ایده آلیسم جدید یا تجرد گرایی ایده آلیسم جدید فلسفی، ایده آلیسم جدید هنری، ادبی، وحتی فکری، و احساسی، ایده آلیسم جدید نفی انسان بالاتر از عالم واقعیت است، وعالم واقعیت را زیر پای معراجش دارد و عالم واقعیت ارزش ندارد، و انسان باید مجرد از جامعه، مجرد از طبیعت، مجرد از هر چه واقعیت و عینیت هست و بیرون از هر چه محسوس است و پیش پا افتاده به تکامل روحی خود، بدرون گرایی خود و به پرورش ذهن مجرد خود و بکشف استعداد های ذهنی خود بپردازد و بمیزانی که به عالم واقعیت، بزندگانی روزمره اجتماعی به مایحتاج عینی و مادی و به طبیعت و تقلید از طبیعت و تسلیم واقعیت گرایش پیدا میکند، منحط می شود.
ذهن گرایی، تجرد، خودگرایی، درون گرایی و در یک کلمه: گریز از واقعیت، یا عصیان از عینیت امروز صفت بارز ادبیات مدرن، بینش مدرن و همچنین موج هنر امروز اروپای غربی و آمریکا است که دامنه اش به انتلکتوئل کشورهای در حال عقب رفتن و حتی نسل جوان تحصیل کرده و بویژه نویسنده و هنرمند جامعه ی شوروی کشیده شده است.این یک، موج نو است که در برابر روح رآلیسم جدید که گرایش به واقعیت است، عصیان کرده و می کوشد تا از واقعیت بگریزد و تجرد از عینیت، گریز از واقعیت محسوس، ذهنیت گرایی و نفی تقلید  و تسلیم در برابر رآلیسم طبیعت و اجتماع و زندگی و تمدن و هنر و ادبیات ، شاخصه ی این موج عظیم است.
هر دو انحراف، این یکی انسان را بیگانه و دور از جهان تلقی میکند و فقط بخاطر این که خود آگاه است.بعلت اینکه جهان آگاه است، احساس میکند، می فهمد و همچنین به علت اینکه میتواند خلق کند، مافوق موجودات مادی کائنات طبیعی است.زیرا طبیعت بذاته آگاهی و شعور ندارد. سازندگی و خلاقیت مبتکرانه و با اراده ندارد.این انسان است که هم می تواند اراده کند، انتخاب کند، بسازد و هم آگاه باشد هم از کاری که میکند و هم از دنیایی که اورا احاطه کرده است.بهمین علت برتر و بالاتر از جهان مادی است.این ایده آلیسم یا تجرد گرایی جدید انسان را تافته ی جدابافته ای میداند برتر و بالاتر از آنچه که واقعیت دارد. آنچه در عالم خارج هست و آنچه که احتیاجات عینی  و محسوسات مادی می تواند بسازد و بیافریند هنر اصولا استعداد آدمی است برای تکمیل زندگی مادی.چگونه همچون رآلیسم مادی جدید چنین استعدادی را در زندگی مادی محصور کنیم؟  این کشتن خلاقیت هنری انسان است اگر انسان را بمعنای مادیش بگیریم، اورا مادون انسان تلقی کرده ایم و پدیده ای در سطح موجودات طبیعت.اگر انسان را یک حیوان مادی و صد در صد عنصری بشماریم هنر می میرد. در سطح مادیت عینی و محسوس، فلسفه می میرد و همچنین خلاقیت و آگاهی و سازندگی و وسعت امکان آفرینش انسانی محصور و منجمد و متوقف می ماند و درنتیجه جزمیت(دگماتیسم)امروز، حقارت ارزشهای انسانی و تنگی دایره ی احساس و حصار دامنه ی عصیان و انقلاب و ابداع و محدودیت خلاقیت ماورا محسوس و معراج و ابدیت جو و مطلق گرا گرایش ها و نیازها و احساس های شگفت برتر از طبیعت که در آدمی هست برفکر و روح و اخلاق و زندگی و فرهنگ و آینده و حتی نوع بشریت تحمیل می شود چنانکه انسان عصر جدید را می بینیم که مقتدر است اما کم ارزش، فردی است وحشی در جامعه ای متمدن و پرواز تنش تافضای لایتناهی و بیرون از مرز جاذبه زمین اما معراج درونش تا حد یک کاسبکار حقه باز پستی که فقط منفعت را می فهمد و قدرت را و لذت را و دگر هیچ!
اما، تجرد گرایی، درون گرایی، گریز از واقعیت و مصرف و عصیان علیه مادیت و طبیعت  که موج نوعصر حاضر است در برابر رآلیسم پست بورژوائی و گرایش شدید عصیانی انتلکتوئل و نسل جوان غربی است، یک معنویت گرایی کاذب و خیالی و عقده است، یک نوع صوفی گری درویشانه سطحی و شبیه به نهضت ملامیته خود ما وزهدگرائی یی زاده "رفاه"!  که غفلت و دوری از عینیت فرار از واقعیت و مادیت را بوجود می آورد.
مرفه کیست؟ طبقه مرفه طبقه ی مردمی است که بخورند اما کار نمی کنند، میخوردند از دسترنج دیگران. یعنی مصرف می کنند بی آنکه رنج و کار و سختی و محرومیت و مشکلات کار و تولید و شرایط ناهنجار کار که واقعیت دارد بشناسد و لمس کند.
بنابراین طبقه ی مرفه زندگی می کند و می خورد. بدون اینکه از واقعیت زندگی و با زندگی تماس و آشنایی داشته باشد."رفاه" اینچنین بوجود می آید. آسودگی و آسایش یعنی فراغت از زندگی عینی و غفلت از واقعیت اجتماعی که کار و تولید در آن جریان دارد و انسان عادی در آن بسر می برد و رنج می کشد و تحمل می کند.
در نظام اجتماعی طبقاتی،"قانون" به او"حق" می دهد،"حق خوردن" را، نه "کار"، نه"شایستگی" و نه حتی"نیاز"! آدم مرفه، زندگیش آرام است همه چیز برایش تضمین شده . هر چه میخواهد برایش فراهم و بهیچ کمبود مادی و بهیچ دغدغه گم کردنی و وسوسه ی یافتنی و رنج احتیاجی و ترس و دلهره بدست نیاوردنی و محتاج ماندنی، روحش آشفته نمی شود. لاجرم، احساس آرامش میکند و آسودگی، نه کار میکند که در اندیشه نتیجه کار باشد، نه مسئولیت دارد که گرفتار انجام مسئولیتش باشد، نه ناچار است تلاش کند که در دغدغه موفقیت یا شکست باشد، نه رنج می برد تا در پی فرار از رنج باشد، نه گرفتاری دارد تا در جستجوی رهایی بدود، نه ناکام است تا در تلاش کامی بکوشد نه گرسنه است تا به نان فکر کند، نه کمبود دارد و محرومیت دارد تا هدفی داشته باشد و تعهدی و اشتغال ذهنی یی ، تا اوقاتش بدان پر شود.
از همه این واقعیت ها فارغ است.انسانی که هر چه بخواهد برایش فراهم است،از اینکه نمیداند باید چه بخواهد رنج می برد. انسانی که در زندگی درگیری نداردو تلاش و مبارزه و رنج و نیاز و کمبود ندارد، امید ندارد، هدف ندارد، و در نتیجه معنی ندارد، زندگیش جهت ندارد، وجودش تعهد ندارد، ماندنش و بودنش بهانه ندارد، جهان نیز برایش مفهوم ندارد، طبیعتا به بیهودگی میرسد، به پوچی معتقد می شود، همه چیز را ، انسان را و جهان را عبث می بیند.
فلسفه بیهودگی و عبث از اینجا ناشی می شود از جهان بینی فلسفی، از جهان بینی طبقاتی اش ناشی می شود. یک بورژوا ، یک کسی است،"ABSURDITE" که امروز روح و فلسفه رایج غرب شده است، کشف فلسفی آقای آلبرکامو نیست، زاده ی نبوغ آقای ساموئل بکت نیست، حقیقت یابی هوش و اعجاز فلسفی دماغ متفکران بزرگ غربی نیست، تراوش مغز فرنگی نیست، ترشح شکم فرنگی است، شکم سیر فرنگی! فرنگی یی که میخورد و آسیایی و آفریقایی برایش کار میکند یک ساعت کار تفننی می کند و صد مارک می گیرد و بقیه اش را هر چه میرقصد و می نوشد و بالماسکه می سازد کارناوال راه می اندازد سرگرمی و سربندی(AMUSMENT) –که هدف زندگی غربی است درست میکند باز هم ساعات فراغت برایش باقی و نمیداند با آن چه کند؟ خوردن بی رنج و تفریح کردن، حوصله آدم را کم کم سر می آورد، این آدم دنیا را هیچ و در هیچ می بیند و یکنواخت و از هیچ چیز دلهره ندارد، هراسی ندارد، دارای احساس ترس و کمبودی نیست، هدفی در کار نیست، اصلا برایش زندگی معنایی ندارد، معلوم نیست که برای چه زندگی می کند؟ خلا در زندگی، خالی بودن در دنیا، بی معنی بودن در " بودن"  وبی فلسفه بودن وجود انسانی، و هیچ بودن همه چیز در نظرش مجسم می شود.
پوچی و عبث در فلسفه جدید، در هنر جدید،تاثر پوچ،فلسفه و جهان بینی پوچ از اینها ناشی می شود، از انسان پوچ از زندگی عبث.زیرا انسانی که در زندگی اجتماعی برای زندگی کردن، هیچ مشغولیتی،تعهدی کاری،رنجی، مسئولیتی ندارد،زندگی خالی و یکنواخت دارد. هنر اروپایی و فلسفه اروپایی برای پر کردن این خلاء زندگی در طبقه بورژوا بوجود می آید و فلسفه وی برای این است که می گوید آسمان خالی است، جهان ابله است، هستی فاقد شعور  و تدبیر است و وجود بر بلا هست استوار است و راست هم میگوید، وجود خودش را می گوید،جهان طبقاتی خودش را میگوید. و راست هم می گوید که حیات پوچ است.هنر پوچ است، هدف از خلقت پوچ است...!هنر او سربندی درست کردن و سرگرمی درست کردن است، گاهی فیلم هایی دیده اید که اصولا در شب نشینی هایشان، در جلساتشان همیشه دنبال نوعی از بازی ها، کارها، نمایشات تحریک کننده، هیجان آور و اضطراب  آور می گردند، چرا؟ برای اینکه در زندگی شان اضطراب ندارد، برای اینکه طبقه شان اضطراب ندارد، برای اینکه تا آخر عمرشان هیچ حادثه ای در زندگیشان بوجود نمی آید، دلهره از گرسنگی، فقر،کار،از دست دادن،محرومیت و کمبود و نیاز ندارند،کسی که در یک زندگی راکد و یکنواخت مستمربسر می برد،دلزده می شود و از این یکنواختی مستمر بستوه می آیدو دنبال هیجان می گردد،دنبال اشتغال ذهنی می گردد،دنبال خلق عجایب و غرائب می گردد، دنبال چشم بندی می گردد، دنبال احضار ارواح و اجنه می گردد، به آنچه هیجان و شگفتی بیافریند نیازمند است. این برگشت کاذبی است که امروز اروپا، بذهنیت گرایی و بقول خودشان به تعبیر بسیاری، معنویت گرایی و به شرق گرایی و توجه به سنت های قدیمه و بعلوم غریبه و بمسائل انحرافی غیبی رو میکند. این گرایشی که غرب امروز پیدا کرده، گرایش انحرافی یک روح آسوده از واقعیت و فارغ از حقیقت زندگی است.
اساس آن ایده آلیسمی که گفتم، یعنی آن معنویت گرایی و خود گرایی و درون گرایی و انسان گرایی غربی اساسش بر این است که انسان  در عالم تنها است. بقول هایدگر:"انسان در سینه ی این صحرای طبیعت پرتاب شده است. انسان به هیچ جا دست آویزی ندارد. انسان عاق شده ی خداوند است"، حتی آلبرکامو می گوید: من عصیان میکنم، چرا عصیان میکنم؟ برای اینکه جهان علیرغم انسان بودن من است.برای اینکه این جهان براساس ظلم و ستم و تجاوز به انسان ساخته شده است، ناچار من اعتراض میکنم علیرغم خداوند، اما خداوند هم وجود ندارد! آفرین! مشت زدن به هوا؟! این که پهلوانی نیست، من علیه کسی اعتراض میکنم که وجود ندارد! این باز چه جور عصیان و اعتراض است؟ عصیان علیه هیچ کس، اعتراض علیه کسی که خودت می گویی نیست؟
تمام این فلسفه ها، فلسفه "شکست" سارتر،فلسفه پوچی آلبرکامو، فعل عبث آندره ژید،"بیگانگی " هایدگر... همه تعبیرات مختلف یک واقعیت است و آن بحران روح انسانی در تمدن جدید است.
آندره ژید متفکری بزرگ است. می گوید تمام اعمال زندگی بشری عبث است (ABSURDE).می پرسند عبث چیست؟ می گوید عبث مثل عمل این آقا که صبح از خانه اش می آید بیرون، خیلی مودب و محترم و موقر، سرپیچ می رسد به یک آدم محترم موقر خیلی متشخص دیگر ناگهان، بی مقدمه و بی آشنایی و درقی می زند توی گوش او!بعد این آقا اعتراض میکند که آخر چرا؟آقای سیلی زن ، بی آنکه جوابی بدهد، راهش را می گیرد و می رود.صبح فردا یک کاغذ رسمی به سیلی خور می نویسد و از عمل دیروزش عذرخواهی میکند!
خوب، معنی این اعمال چی شد؟هیچ!این معنی یک کار عبث است!
زندگی کردن ما الان، از صبح تا شب همین است ما در برابر زندگیمان همین جور کارها را انجام می دهیم، منتهی وقتی کسی را می زنیم، یک عده چون با ما موافقند و آنها هم همین کار را میکنند، عمل ما، عمل منطقی جلوه می کند، آن کسی که کتک میخورد وقتی که اعتراض می کند چون با اعتراضش دیگران هم موافقند،کار منطقی است اما مجموعه اعمال و حرکاتی که زندگی انسان را بر روی زمین می چرخاند و تشخیص می دهد اعمال عبث است، یعنی همین جوری،کشکی، و خنده وار، ابلهانه و بیهوده بی معنی،  بی هدف!
این زندگی بورژوای مرفه امروز است که اینجور است، چرا این فلسفه ها همه به هیچ و پوچ در عالم میرسند؟ اساس بر این است که این اندیشمندان، این متفکرین بزرگ نمی توانند چنانچه سرمایه داری و فکر مادی و فکر تاجرانه قرن 18 و 19 تبلیغ می کرد، احساس و نیاز و میل و همه احتیاجهای انسان را در تامین مصارف هر چه بیشتر و رفاه هر چه بیشتر محصور بدانند، احتیاج های ماوراء مادی دارند. به قول اقبال: احتیاج به یک تفسیر روحانی از جهان دارند.احتیاج به یک اتصال، به یک پیوست احساس، به یک امید بزرگ، به یک معنی برای بشریت و برای کائنات دارند و پیدا نمیکنند، از آنچه که زمین است، از آنچه که تولید و مصرف و مصرفهای زندگی مرفه اروپایی است بیزارند، کمبود احساس می کنند و بعد به آن "بود" هم نمی رسند، خود به خود به پوچی می رسند و بیزاری از آنچه هست و تردید و نوسان و جهل  در برابر آنچه ناپیداست، این به پوچی رسیدن است. خالی بودن است، بخلاء رسیدن است که فکر اروپایی رسیده است و فلسفه و هنر اروپایی امروز بدان رسیده است، تنها بودن آدم و تنها بودن انسان در هستی، خود بخود باینجا می رسد، آن آدمی که به زندگی روزمره و حقوق و رتبه، و دخل و لباس و غذا سیر می شود، اوهم خوشبخت است، خوشبحالش، در بهشت زندگی می کند، یک بهشت جانوری و آرامش گیاهی بقول لائوتسو: آرامشی مانند آرامش درخت، سیرآبی و سیرائی گیاه.
اما آن کسی که از این نیازها فراتر می رود، احساس خالی بودن غربت و تنهایی می کند.
اما نیایش عبارت است از تجلی روحی که مانند آن را رآلیسم بدپست و واقعیت گرای موجود سطحی (دنیا) نمی خواهد در چهارچوب ابتذال و در حصر آنچه هست بماند و از ابتذال آنچه موجود است می هراسد، و از نیازهای مادی و آنچه در دسترس او هست نیازی فراتر دارد و تجلی و کوششی برای رسیدن به بالاتر و برآوردن نیازهای متعالی تر دارد، و به بیگانگی و تنهایی در غربت جهان و کمبود زندگی مادی رسیده اما، همچون تنهایی روح امروز اروپایی، به عبث و پوچی مطلق در عالم معتقد نیست و این نیاز و اضطراب و کشش در او ، مربوط و منسوب بیک روح تنها نیست، منسوب به روح عاشق است، به روح جدامانده، دور افتاده ، بریده!
...
این متن قسمتی بود از "فلسفه نیایش" دکتر علی شریعتی.


اخلاص، یکتایی،یکتایی....
آدم هر کاری که میکنه صد تا چیز میخواد ازش، چند تا جهت داره چند تا هدف داره، قره قاطیه، اما اخلاص چند تایی نیست دیگه آدم درش، یکتاییست، تمام وجود آدم یک بعد داره، یک  جهت داره ،دیگه هیچ چی نیست،اون مرحله اخلاصه، و عجیبه....
خدایا همواره تو را سپاس میگذارم که هر چه در راه تو و در راه پیام تو،...
 از اینجا اصلا حس کردم اخلاص رو، پیشتر میرم و بیشتر رنج میبرم، آنها که باید ما را بنوازند میزنند، آنها که باید همگاممان باشند سد راهمان می شوند،  آنها که باید حق شناسی کنند، حق کشی میکنند، آنها که باید دستمان را بفشارند، سیلی میزنند، آنها که باید در برابر دشمن دفاع کنند، پیش از دشمن حمله میبرند،  و آنها که باید در برابر سمپاشی ها بیگانه ستایشمان کنند، تقویتمان کنند ،امیدوارمان کنند  و تبرئه مان کنند،  سرزنشمان میکنند، تضعیفمان میکنند، نومیدمان میکنند، متهممان میکنند، سپاس میگذاریم، سپاس میگذاریم،
 همین نعمته، همین نعمت بزرگی است، جز از این طریق آدم از اخلاص برخوردار نمیشه،... تا در راه تو از تنها پایگاهی که چشم یاری داریم و پاداشی، نومید شویم،
 اگر من یا ما یا هر کس یا هر گروهی در راه ایمان خودشون کار بکنند و عده ای از مردم ستایش گرشان بشن و قدرشون رو بشناسند، شرک ایجاده شده پنهانی،یعنی در حالیکه برای خدا کار میکنند یا برای هدفشون کار میکنند در عین حال بوسیله تشویقها وتاکید های عده ای اشباع میشه، خودخواهیشون، در اینجاست که خدا و دیگران شریک میشن در فعالیت و کوشش و فداکاری فرد، اما همونهایی که باید تقویت کنند و کمک کند اگر نکنند و برند و حتی بدی کنند اونوقت کسی دیگه آدم نخواهد داشت، جز خداوند، و دیگه به هیچ جا امیدی و گرایشی و چشمی نخواهد داشت جز به یک جهت یا نابود خواهد شد خب به درک، هر چی که نابود شد حتما محکوم به نابودی است. و اگر خواهد ماند و خواهد رفت یک جهت بیشتر برایش دیگه نمانده،
 تورا سپاس میگذاریم تا در راه تو از تنها پایگاهی که چشم یاری داریم و پاداشی نومید شویم.چشم ببندیم و رانده شویم تا تنها امیدمان تو شود چشم انتظارمان تنها به روی تو باز ماند، تنها از تو یاری طلبیم، تنها از تو پاداش گیریم و در حسابی که با تو داریم شریکی دیگر نباشد، تا تکلیفمان با تو روشن شود، تا تکلیفمان با خودمان معلوم گردد،
 تا حلاوت اخلاص را... تا حلاوت اخلاص را، که هر دلی اگر اندکی چشید ،هیچ قندی در کامش شیرین نیست، بچشیم،
 خدایا ....اخلاص... اخلاص... و میدانم ای خدا، میدانم که برای عشق، زیستن ،و برای زیبایی و خیر، مطلق بودن ،چگونه آدمی را به مطلق میبرد ، مطلق فقط خداونده و اخلاص مطلق شدنه....
 چگونه اخلاص این وجود نسبی را این موجود حقیقی را که مجموعه ای از احتیاج هاست و ضعف ها و انتظارها و ترس هاست مطلق میکند، در برابر بیشمار جاذبه ها ودعوت ها و ضرر ها و خطر ها و ترسها وسوسه ها و توسل ها و تقرب ها و تکیه گاهها و امید ها و توفیق ها  وشکست ها و شادی ها و غمهای همه حقیر که پیرامون وجود ما را احاطه کرده اند و دمادم ما را بر خود میلرزانند و همچون انبوهی از گرگها و روباه ها و کرکس ها و کرمها بر مردار وجود ما ریخته اند، بایک خودخواهی عظیم انقلابی  خودخواهی اون خود انسانی  اون خود خدایی که در آدمه  اگر اون خودخواهی به آدم دست بده  اونوقت دیگه انسان به مطلقه.. تمام بدبختی ها اینه که ما خودخواهی نداریم خود رو نمیفهمیم چیه، یعنی تمام هیکل بابا به صورت یک دم سگ در میاد برای اینکه یک چیزی نواله ای گیرش بیاد این خودخواهی نداره این، خود خواهی نداره، نمیفهمه که روح خداوند در او خانه داره اون خود رو اگر کشف کنه...
 با یک خودخواهی عظیم انقلابی که معجزه ذکر است...ذکر...... نبوت، قرآن، ذکره ،یعنی چه یعنی فقط آمده بگه که به آدم بگه که تو چیکاره بودی، چیکاره ای تو، یادت بیاره و بره ،کارش تمامه ،آدم که فراموش کرده خود رو، اگر فقط یادش بیاد که کیست ، دیگه کارش تمامه و قرآن کارش اینه، رسالت کارش همینه.با یک خودخواهی عظیم انقلابی که معجزه ذکر است و زاده کشف بندگی فروتنانه خویشتن خدایی انسان است، همون خودشه، اون همه غرور داره  که خداییه همون با احساس بندگی فروتنانه لازم ملزوم همند، آدمهایی که در حد زندگی روزمره مغرورند خودخواهی ندارند و اونهایی که در اوج بندگی و خشوع زندگی میکند خودخواهی خدایی دارند، تواضع های علی و بندگی ها ی علی و عظمتش که هر دو، دو روی یک سکه وجودی او هستند اینجوری فهمیده میشه، با یک خودخواهی عظیم انقلابی که معجزه ذکر است و زاده کشف بندگی فروتنانه خویشتن خدایی انسان است ، ناگهان عصیان میکند عصیانی که با انتخاب تسلیم مطلق و حقیقت مطلق فرا میرسد و از عمق فطرت شعله می کشد و سپس با تیغ بودا وار بی نیازی......

(گوشه ای از سخنرانی"نیایش" دکتر علی شعریتی)




نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی